سورنا

هزار و یک اندیشه

لازمه زندگی؟

عبدالعظیم · 23:09 1399/12/13

از دوسال پیش به شدت به رانندگی علاقه مندشدیم ، و فهمیدیم پسری که گواهینامه نداره زندگیش میلنگه و باید هرچه سریع تر اقدام کنیم (یکی هم نبود بگه حالا ماشینات کجا گذاشتی که منتظر گواهی نامه ای) .. بگذریم ، خلاصه‌ی شرایطی که بعد ها فهمیدم شامل ، آزمایش خون -_- ، هجده سال تمام (یعنی سال دیگه) ، یه تومنم پول خرجشه..

تازه چندبارم باید تو آزمون عملی رد بشی (اینو میگم چون تو این ۴۰ ساله کسی با دفعه اول قبول نشده) البته من تلاش خودمو میکنم ولی خُب..
درنهایت که باید این مدرکو داشته باشیم ، حالا بعدا براش یه ماشینم جور میشه

گواهی نامه رو میگیریم ، نه فورا ولی حتما :)

شروعی تازه

عبدالعظیم · 23:04 1399/12/13

به عنوان پست اول ، قسمتی از کتاب آبانگان (سرگذشت آب و آتش) میزارم..تا بعد :)

[تو قوی‌تر از چیزی هستی که فکر می‌کنی، بانو دایانا.
ـ همیشه همین رو میگی.
ـ چون حقیقت داره.
ـ درسته. من می‌تونم تظاهر کنم که قوی هستم اما بعد از چند روز نتیجه این میشه. ـ دستم را روی قلبم می‌گذارم. ـ به نظرت خوبه؟
ـ باید خودت رو باور کنی.
ـ حتی اگر مسائل شخصی رو هم کنار بذارم، بین این همه آدم غریبه، مرزبان بودن و دستور دادن سخته.
ـ هنوز مرزبانی شروع نشده.
ـ بالاخره شروع میشه. و من از پسش برنمیام.
ـ مرزبانی مسئولیت سنگینیه اما خیلی‌ها هستن که بهت کمک کنن.
ـ اما این منم که باید به عنوان مرزبان جلوی کیقباد بایستم.
ـ ناامید شدی؟
ـ ناامید نشدم فقط..
ساکت می‌شوم. چطور می‌توانم بگویم بزرگ‌ترین ترس من رو‌به‌رو شدن با پوریاست؟ این ملاقات از مرزبانی نیز بارها برایم دشوارتر است.]

شعبه بلاگیکس

عبدالعظیم · 22:21 1399/12/13

سلام ، با توجه به اینکه بلاگ بیان در آستانه موت قرار داره ، یا شایدم فعلا خراب شده و بعدا درست بشه ، ولی تصمیم بر آن شد که شعبه بلاگیکس سورنا رو هم افتتاح کنم ، علی برکت الله :)

از دوستانی که پیشکسوت اینجا هستن خواهشمندم بنده رو از راهنمایی هاشون بی نصیب نزارن ، با تشکر از شما..